ولایت فقیه
امّا مسأله ولايت فقيه مربوط به زمان غيبت نيست، بلكه در زمان حضور نيز فقيهان جامع الشرايط، داراى منصب افتاء و قضاوت و رفع خصومت هستند، زيرا به خاطر گستردگى جهان اسلام، شيعيان نمى توانستند در هر زمان مستقيماً به امامان مراجعه كنند، طبعاً مجتهد مسلّم كه اسلام را درست شناخته باشد، جانشين آنان در هر برهه از زمان مى باشد، خواه در زمان غيبت، و خواه در عصر حضور.[1] (راهنماى حقيقت ؛ ص310)
صفحات: 1· 2
تحقیق در رابطه با درمان بواسير
آداب معاشرت در قرآن
آيت الله مصباح يزدي
بحث درباره آداب معاشرت است. در اين باره در قرآن كريم مسائلى مطرح شده كه بعضى از آنها عموميت دارد و بعضى درباره رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم است كه شايد با بيانى كه عرض مىكنيم كمابيش قابل توسعه باشد.
برای ترویج معارف اسلامی چگونه عمل کرده اید؟
ابزارهای تسهیل کننده، مثل رایانه ها و ارتباطات اینترنتی و فضای مجازی و سایبری هم که الان در اختیار شماست. اگر بتوانید اینها را یاد بگیرید، میتوانید یک کلمه حرف درستِ خودتان را به هزاران مستمعی که شما آنها را نمیشناسید، برسانید؛ این فرصت فوق العادهای است؛ نبادا این فرصت ضایع شود. اگر ضایع شد، خدای متعال از من و شما روز قیامت سؤال خواهد کرد: از فرصت این همه جوان، این همه استبصار، این همه میل و شوق به دانستن، شما برای ترویج معارف اسلامی چگونه عمل کرده اید ؟
۱۳۹۱/۰۷/۱۹
Khamenei_Hawzah@
تحقیق در رابطه با جوانان
در این پست مطالبی را در باره جوانان و نوجوانان گردآوری کردیم .
صرفا جهت یه لبخند حلال ..
محافظ آقا (مقام معظم رهبری) تعریف میکرد میگفت رفته بودیم مناطق جنگی برای بازدید.
توی مسیر خلوت آقا گفتن اگه امکان داره کمی هم من رانندگی کنم.
میگفت بعد چند کیلومتر رسیدیم به یک دژبانی که یک سرباز انجا بود تا آقا رو دید هول شد.
زنگ زد مرکزشون گفت که یه شخصیت اومده اینجا..
از مرکز گفتن که کدوم شخصیت؟!!
گفت نمیدونم کیه ولی گویا که آدم خیلی مهمیه که آقای خامنه ای رانندشه!!
این لطیفه رو حضرت آقا تو جمعی بیان کردند و گفتند که ببینید میشه لطیفه ای رو گفت بدون اینکه به قومی توهین شود.
بر گرفته از خاطرات مقام معظم رهبرى…
سه حکایت از کتاب عیون اخبار الرضا(علیه السلام)
ماجرای غلام و ارباب بلخی در حرم رضوی
مردى از اهل بلخ با غلام خود به قصد زیارت حضرت رضا(علیه السلام ) حرکت کرد تا به مشهد مقدس مشرف شدند و در حرم مطهر مشغول زیارت شوند و بعد از فراغ از زیارت شخص بلخى به جانب سر مقدس امام هشتم(علیه السلام) مشغول نماز شد و غلام به طرف پائین پاى مبارک به نماز ایستاد، چون هر دو از نماز فارغ شدند، سر به سجده نهادند، سجده هر دو به طول انجامید تا اینکه شخص بلخى زودتر سر از سجده برداشت، دید غلام هنوز به سجده است.
او را صدا کرد غلام فوراً سر برداشت و گفت: لبیک یا مولاى، شخص بلخى گفت« اَتُریُد الْحُرَّیَةَ، آیا میل دارى که آزاد شوى، غلام گفت: بلى، گفت: تو را در راه خدا آزاد کردم و فلان کنیزم را که در بلخ است آزاد و به تزویج تو آوردم، به فلان مبلغ از صداق و خودم ضامن هستم که آن صداق را بپردازم.
و آن فلان ملکم را بر شما مرد و زن و اولاد شما و نسل بعد از نسل شما وقف کردم و این امام بزرگوار را شاهد بر این قضیه قرار دادم، غلام از شنیدن این سخنان به گریه در آمد و قسم یاد کرد که اکنون که در سجده بودم همین حاجات را از خداى عالى درخواست میکردم و از برکت صاحب این قبر شریف به این حاجات و مقاصد زود رسیدم.
*هنگامی که صدای قرآن از مزار ثامنالحجج(علیه السلام) به گوش رسید
عالم معتمد نزد عامّه و خاصّه در کشف الغمة روایت از عبدالله بن محمّد رازى روایت میکند که گفت: از نیشابور عازم زیارت قبر آن حضرت(علیه السلام) شدم، غروب آفتاب به آن مشهد رسیدم، قصد کردم شب را کنار آن قبر بیتوته کنم، از کسى که از خدّام آن مشهد بود چراغى خواستم و به او گفتم: درها را ببندد و قصد کردم کنار آن قبر قرآن را ختم کنم، پاسى از شب گذشت صداى قرائت قرآن شنیدم و گمان کردم که دیگرى هم در آن حرم هست، گشتم کسى را ندیدم، و در هم بسته بود، برگشتم و همچنان صداى تلاوت قرآن را مىشنیدم، تا آمدم کنار قبر دیدم از آن قبر صداى قرائت سوره مریم بلند است.
*پدر و پسری که به واسطه امام رضا(علیه السلام) به هم رسیدند
شیخ صدوق به یک واسطه از حاکم مرورود که از اصحاب حدیث بود نقل میکند که به مشهدالرضا(علیه السلام) رفتم، در طوس دیدم مردى ترک زبان وارد قبّه شد، بالاى سر حضرت ایستاد، با چشمى گریان به ترکى گفت: پروردگارا! اگر پسرم زنده است او را به من برسان و اگر مرده است مرا از مرگش خبردار کن.
من زبان ترکى مىدانستم، به او گفتم: داستان تو چیست؟ گفت: پسرى داشتم با من در جنگ اسحاق آباد بود، او را گم کردم، خبرى از او ندارم، مادرش دائماً گریه مىکند، در اینجا دعا مىکنم که شنیدهام دعا در این مشهد مستجاب است، من از حالت او متأثر شدم، دستش را گرفتم که آن روز مهمانش کنم، چون بیرون آمدیم مردى بلند قامت را دیدیم، چون چشمش به آن مرد ترک افتاد خود را در آغوش او انداخت، ناگهان متوجه شد که او همان پسر گمشده اوست که کنار قبر آن حضرت(علیه السلام) دعا مىکرد که از مرگ و زندگیش خبردار شود.
از او پرسیدم : از کجا به اینجا آمدى؟ گفت: بعد از جنگ اسحاق آباد به طبرستان افتادم و مرا یکى از اهالى دیلم تربیت کرد، چون بزرگ شدم در جستجوى پدر و مادر خود برآمدم، آن پدر که گمشده خود را پیدا کرد گفت: قسم یاد کردم که تا زندهام از این مشهد جدا نشوم.
منبع :شیخ صدوق ، کتاب عیون اخبار الرضا(علیه السلام)
امام رضا
دلم گرفته….زنگ مي زنم حرمت…وصل مي شود به حرم رضوي ….صداي
هياهو مي آيد….صداي زائرها….بغضم مي خشكد….اشك هايم تمام مي
شود….دلم به درد مي آيد….حرفي نمي زنم….سكوت ميكنم و به هياهو
ها فكر مي كنم كه الان چقدر حرمت شلوغ است دردانه فاطمه….مي
خواهم قسمت بدهم به جواد اما سكوت مي کنم….نمي خواهم….لب
هايم سكوت اختيار كرده و ته دلم مي گويد رضا بده به رضايش….بعد مي
ترسم يك هو ته دلم خالي مي شود هنوز….هنوز….هنوز….اشك هايم قل
مي خورد….اشك هاي داغ و دلي سرد…پر مي شوم از گله…پر مي شوم
از بهانه…پر مي شوم ازتنهاي و غربت….پر مي شوم از خواستن و
سكوت…اندوهي مي نشيند در گلويم نه بغض مي شود نه مي توانم فرو
بدهمش…كاش جرعه اي از چشمه اجابتت مهمانم ميكردي…تو كه بلدي
دعا بخواني باران ببارد..دعا كن باران اجابت امشب برايم ببارد….اخر من
بلدم فقط بعد باريدن باران ايمان بياورم….وتو…آخ….سردم است و نا
اميد….ناميدم و تلخ….تلخم و بي قرار….بي قرارم و دلتنگ….دلتنگم و
دلتنگ….