امام رضا
دلم گرفته….زنگ مي زنم حرمت…وصل مي شود به حرم رضوي ….صداي
هياهو مي آيد….صداي زائرها….بغضم مي خشكد….اشك هايم تمام مي
شود….دلم به درد مي آيد….حرفي نمي زنم….سكوت ميكنم و به هياهو
ها فكر مي كنم كه الان چقدر حرمت شلوغ است دردانه فاطمه….مي
خواهم قسمت بدهم به جواد اما سكوت مي کنم….نمي خواهم….لب
هايم سكوت اختيار كرده و ته دلم مي گويد رضا بده به رضايش….بعد مي
ترسم يك هو ته دلم خالي مي شود هنوز….هنوز….هنوز….اشك هايم قل
مي خورد….اشك هاي داغ و دلي سرد…پر مي شوم از گله…پر مي شوم
از بهانه…پر مي شوم ازتنهاي و غربت….پر مي شوم از خواستن و
سكوت…اندوهي مي نشيند در گلويم نه بغض مي شود نه مي توانم فرو
بدهمش…كاش جرعه اي از چشمه اجابتت مهمانم ميكردي…تو كه بلدي
دعا بخواني باران ببارد..دعا كن باران اجابت امشب برايم ببارد….اخر من
بلدم فقط بعد باريدن باران ايمان بياورم….وتو…آخ….سردم است و نا
اميد….ناميدم و تلخ….تلخم و بي قرار….بي قرارم و دلتنگ….دلتنگم و
دلتنگ….